به گزارش مشرق، پاییز سال ۸۹ یکی از جوایز ادبی دولتی در کرمان برگزار شد و طی آن بهترین نویسندگان و شاعران کتاباولی، منتخب این جایزه شدند.
هرچند تمام منتخبان جایزه از مؤلفان کتاباولی بودند، اما اثر برگزیده در حوزه داستان، متعلق به نویسندهای گمنام بود که اثرش را ناشری از طیف روشنفکری چاپ کرده بود. اتفاقاً وزارت ارشاد وقت، موافق معرفی این اثر به عنوان کتاب برگزیده نبود و با آن مخالفت میورزید، اما ایستادگی دبیر جایزه و داوران که میگفتند صرف نظر از ناشر، مجموعه داستان مورد نظر از کارهای خوب حوزه ادبیات است، کارگر افتاد و نام نویسندهاش در بین برگزیدگان قرار گرفت.
روز پایانی، شاعران و نویسندگان برنده به جایگاه دعوت شدند تا جایزه خود را از دست مسؤولان استان کرمان دریافت کنند. مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی، امام جمعه، فرماندار، دبیر جایزه و چند نفر دیگر روی سن بودند و هنگامی که نوبت به نویسنده مجموعه داستان برگزیده رسید، جایزه را یکی از سرداران سپاه استان داد. آن شخص، شباهت زیادی به سردار محمدعلی نقدی، رییس وقت سازمان بسیج مستضعفین داشت. عکاسان، لحظه گرفتن جایزه را ثبت کردند و تصاویری از آن مراسم در رسانههای رسمی و روزنامهها منتشر شد.
کاروان نویسندگان و شاعران به تهران بازگشت و چند روزی از آن مراسم گذشت. نویسنده آن مجموعه داستان با یکی از خبرنگاران حاضر در مراسم اختتامیه تماس گرفت و از او سئوال کرد که آیا آن کسی که جایزه را به او داده، سردار نقدی بوده؟
خبرنگار به او پاسخ داد: سردار نقدی، رییس بسیج است و اصلاً در کرمان نبود. اگر بود اسمش را اعلام میکردند.
نویسنده برگزیده اما با صدای لرزانی گفت: اینها (ناشر کتابش) به من میگویند اگر از دست سردار نقدی جایزه گرفتهای، بیا کتابهای چاپنشدهای که پیش ما داری، بردار و ببر!
خبرنگار، خیال او را آسوده کرد که آن شخص، سردار نقدی نبوده، اما معلوم نشد چه اتفاقی افتاد که نویسندهای با آرزوهای بلند و قلم قدرتمند، چرا به یکباره از صحنه نویسندگی محو شد. آیا داشتن عکس یادگاری با کسی شبیه سردار نقدی و گرفتن جایزه از دست یک سپاهی تا این اندازه میتواند به مذاق روشنفکران تلخ باشد؟